این مطالعه، یک مقاله جذاب است، توضیح جدیدی است برای کاهش فقر و معیارهای تجربی جدیدی درباره دسترسی به بازار جهانی و اندازه طبقه متوسط برای کشورهای در حال توسعه ارائه میدهد. سهم اصلی مقاله اشاره به اندازه بازار بهعنوان یک محدودیت بالقوه مهم در توسعه اقتصادی است. بیشتر تئوری توسعه، خواه درباره کاهش فقر یا رشد اقتصادی باشد، بر عوامل تعیینکننده سمت عرضه تمرکز دارد. فرآیند توسعه با شکست بازار، شکست دولت یا ریشههای تاریخی و جغرافیایی که مانع از توسعه مولد و کند کردن تغییرات ساختاری به سمت بخشهای پیشرفتهتر میشود، متوقف میشود.
مقاله پنلوپه گلدبرگ به جای آن بر نقش اقتصاد مقیاس تاکید میکند که بازگشتی است به اهمیت طرف تقاضا. اگر برای سودآوری نیاز به استفاده از فناوریهای مدرن باشد، تولیدکنندگان در کشورهای کمدرآمد بهدلیل عدم دسترسی به بازارهای به اندازه کافی بزرگ در مضیقه خواهند بود. از طرفی، سیاستهای توسعه مرسوم یعنی پرداختن به شکستهای بازار، بهبود نهادها، سرمایهگذاری در سرمایه انسانی و زیرساختهای فیزیکی، نمیتواند کاملا موثر باشد. قویترین راهحل، گسترش دسترسی به بازار از طریق ادغام با اقتصاد جهانی و توسعه طبقه متوسط از طریق کاهش نابرابری است. ادغام با اقتصاد جهانی بهویژه برای کشورهای کوچک صادق است؛ درحالیکه در کشورهای پرجمعیتتر، گسترش طبقه متوسط و قدرت خرید آن نیز میتواند نقش مهمی ایفا کند.
بسیاری از داستانهای موفقیتآمیز توسعه اقتصادی در قرن گذشته، بهعنوان مثال در شرق آسیا، همزمان با رشد صادرات و مازاد تجاری بوده است. از آنجاکه پیشرفتهای فناوری و رشد حمایتگرایی در جهان، مزیت نسبی نیروی کار ارزان را تهدید میکند، مشخص نیست که همین مدل صادراتی در آینده مناسب باشد. یکی از نکات کلیدی مقاله توجه به همین نکته است که در جهان جدید، احتمال بهکارگیری الگوهای قدیمی توسعه دیگر ممکن نیست. برای همین اندازه بازار به متغیری کلیدی تبدیل میشود.
مقالهحاضر بین نظریههایی که بر سمت تقاضا تاکید میکنند و نظریههایی که بر محدودیتهای سمت عرضه در توسعه تاکید دارند، تمایز قائل میشود. آنها اگرچه این دو رویکرد را مکمل یکدیگر میدانند؛ اما برای بسیاری از کشورها، بهویژه آنهایی که اندازه بازار کوچکی دارند، این محدودیتهای سمت تقاضا هستند که در حال حاضر باید مورد توجه قرار گیرند. اهمیت محدودیتهای سمت عرضه برای توسعه در ادبیات بزرگی مورد بررسی قرار گرفته است. بنرجی و دوفلو در کتاب راهنمای رشد اقتصادی و اقتصاد فقیر، مروری عالی از این ادبیات ارائه کردند. عمدهترین محدودیتهای طرف عرضه که مورد بحث قرار گرفتند، نقصهای بازار سرمایه است.
اهمیت چنین محدودیتهایی منجر به تلاشهای سیاسی مهم بسیاری برای کاهش آنها شده است. اما فرض اساسی زیربنای همه این تلاشها این است که طرف تقاضای اقتصاد از تلاشهای طرف عرضه حمایت میکند و ازاینرو نیازی به نگرانی درباره آن نیست. اگر سیاستگذاران روی سیاستهای بلندمدت «درست» در سمت عرضه سرمایهگذاری کنند، همه چیز درست خواهد شد. بهعنوان مثال، اگر کشورها روی سرمایه انسانی سرمایهگذاری کنند، شغلهایی برای نیروی کار ماهرتر وجود خواهد داشت که چنین سرمایهگذاریهایی ایجاد میکند. بر این اساس، تمرکز سیاست در اینجا، بر سمت عرضه است.
افزایش اتوماسیون، همراه با واکنش شدید علیه جهانی شدن و ظهور ناسیونالیسم اقتصادی، مدل صنعتی شدن مبتنی بر صادرات را همچنان که اشاره شد غیرممکن میکند. همانطور که پارادایم قدیمی تحول ساختاری تحت فشار چالشهای جهان جدید قرار میگیرد، محدودیتهای سمت تقاضا در توسعه در حال تبدیل شدن به مسائل درجه اول از باب اهمیت هستند. از طرفی تکیه بر بخش خدمات بهعنوان موتور رشد نیز چندان جوابگو نیست. تا به امروز شواهد کمی وجود دارد که نشان دهد بخش خدمات میتواند بهعنوان موتور رشد برای کشورهای با درآمد پایین و متوسط عمل کند.
در جستوجوی یک «چشمانداز» جدید برای توسعه، نمونه هند ممکن است مفید باشد. هند در سه دهه گذشته به سرعت رشد کرد؛ اما رشد آن نه بهدلیل تولید و نه بهدلیل صادرات بود. این رشد منجر به این فرضیه میشود که اندازه بزرگ بازار داخلی، مانند آنچه هند به لطف جمعیت زیادش از آن برخوردار است، ممکن است موجب آسانتر شدن توسعه شود. دلیل آن این است که بازار داخلی بزرگ به کشورها اجازه میدهد تا از صرفههای مقیاس بهرهبرداری کنند. این همان چیزی است که بار دیگر اهمیت اندازه بازار را برجسته میکند. اما نیجریه، کشوری بزرگ و غنی از نظر منابع طبیعی، یک مثال متضاد را نشان میدهد. نیجریه دورههای رشد سریع را تجربه کرده است؛ اما هیچ توسعه پایدار و کاهش فقری نداشته است.
یک فرضیه خاص که در مقایسه این دو کشور به ذهن خطور میکند این است که توسعه به درجه خاصی از «برابری» نیاز دارد؛ بهطوریکه یک شوک مثبت (مثلا از طریق افزایش بهرهوری کشاورزی یا صادرات نفت) میتواند با رشد درآمد طبقه متوسط، منجر به رشد تقاضا شود و روند تحول ساختاری را آغاز کند. وقتی ثروت یک ملت در دست عدهای معدود است، این روند هیچگاه آغاز نمیشود. در نتیجه در این داستان درجه خاصی از برابری شرط لازم برای توسعه است. در اینجا رشد طبقه متوسط موجب رشد اندازه بازار میشود. سیاستهایی که باعث حمایت از ادغام در بازارهای جهانی و رشد طبقه متوسط میشوند در مقاله حاضر کلید فقرزدایی پایدار و توسعه اقتصادی هستند؛ زیرا هر دو مورد برای یک کشور، موجب افزایش اندازه بازار و امکانپذیری ایجاد صنایع با مقیاس بالا میشود. یکی از یافتههای جالب این مطالعه جدید این است که یک بازار حداقل ۳۲۵میلیون نفری برای کاهش پایدار فقر لازم است.