• امروز : جمعه - 2 آذر - 1403
  • برابر با : Friday - 22 November - 2024
کل 4010 امروز 1
10

راز نوآوری و پیشرفت

  • کد خبر : 3143
  • ۱۸ مهر ۱۴۰۱ - ۸:۵۲
راز نوآوری و پیشرفت
دکتر جعفر خیرخواهان* پیشرفت هر جامعه، منوط به همکاری است. ما انسان‌‌‌ها در مقایسه با سایر حیوانات، خیلی قوی یا سریع نیستیم و توانایی پرواز یا خیلی خوب شنا کردن را نداریم؛ اما یک ویژگی داریم که برتری فوق‌‌‌العاده‌‌‌ای به ما می‌دهد: ما همدیگر را داریم و می‌‌‌توانیم با هم کار کنیم. روابط اجتماعی (توانایی ارتباط برقرار کردن با همدیگر) امکان همکاری در مقیاس بزرگ را فراهم کرده و اجازه می‌دهد که از ایده‌‌‌ها، دانش و کار همدیگر استفاده کنیم.

انسان ذاتا تاجر است. ما دائم به دنبال فرصت‌‌‌های جدید و تشکیل شراکت یا همکاری، حتی با غریبه‌‌‌ها هستیم. ما با تبادل دانش، لطف و کالاها با یکدیگر می‌‌‌توانیم به چیزهای بیشتری در مقایسه با زمانی برسیم که فقط به استعداد و تجربه خود بسنده می‌‌‌کنیم. به لطف این همکاری گسترده بود که علوم گوناگون بر پایه تبادل، انتقاد، مقایسه و انباشت دانش شکل گرفت و فناوری که کاربرد دانش برای حل مسائل عملی است، توسعه یافت. همه اینها طی دوقرن گذشته، نوآوری‌‌‌هایی خلق کرد که بشر را به ثروت و امکانات رفاهی باورنکردنی رساند.

منافع همکاری و تحرک و تجارت زمانی به‌‌‌خوبی روشن می‌شود که ناگهان متوقف شود. طبق محاسبات بانک‌جهانی، بزرگ‌ترین خسارت اقتصادی بیماری‌‌‌های واگیردار مانند سارس و ویروس کرونا نه هزینه مرگ‌‌‌و‌‌‌میر، درمان یا افت تولید، بلکه افزایش ترس از ارتباط داشتن با دیگران بوده است و 90‌درصد این خسارت به رفتار دوری از دیگران و فاصله‌‌‌گذاری اجتماعی مربوط می‌شود که مکان‌‌‌های تولید، حمل‌ونقل، بنادر و فرودگاه‌‌‌ها را تعطیل می‌کند. جهانی‌‌‌شدن کنونی، چیزی جز گسترش این همکاری به فراسوی مرزها و همه‌جای جهان نیست که به جوامع بیشتری اجازه می‌دهد، از ایده‌‌‌ها و کار دیگران، در هر جای کره زمین، استفاده کنند. اقتصاد جهانی مدرن این‌‌‌گونه شکل گرفته که روزانه حدود 130‌هزار نفر را طی 25سال گذشته از فقر خارج کرده است.

حتی حکومت چین اقتدارگرا هم استثنایی بر قاعده پیشرفت با باز بودن نیست. آن هنگام که چین مرزهای خود را به روی جهان کاملا باز کرد، توانست رهبری ثروت، علم و فناوری جهان را در دست بگیرد. اما با بستن بنادر و ذهن‌‌‌های خود به جهان در 500سال پیش، ثروتمندترین کشور جهان خیلی زود به فقیرترین کشور جهان تبدیل شد. بازگشت کنونی چین، نتیجه گشایش جدید و جزئی از سال 1979 بوده که در حوزه‌‌‌های بازشده بسیار عالی عمل کرده و در حوزه‌های بازنشده و انحصاری عمل‌‌‌کرده، به‌شدت شکست خورده است. کسب‌وکارهای چینی که با بازارهای جهانی رقابت می‌کنند، میلیون‌‌‌ها کارگر را از فقر خارج کرده‌اند؛ اما بنگاه‌‌‌های دولتی حمایت‌‌‌شده انحصاری ثروت عظیمی را نابود می‌کنند. وقتی اندیشمندان چینی در حوزه‌‌‌هایی کار می‌کنند که حزب کمونیست تایید می‌کند، نتایج پژوهش‌‌‌هایشان به مجلات علمی معتبر راه می‌‌‌یابند؛ اما وقتی درباره ویروس جدید یا چیز دیگری که باعث شرمساری رهبران چین می‌شود هشدار می‌دهند، این پژوهشگران سر از زندان درمی‌آورند. حزب کمونیست چین می‌‌‌خواهد، همزمان از منافع باز بودن و اطمینان از کنترل خود بر همه امور بهره‌‌‌مند شود. آینده چین را در نهایت پیروزی یکی از این دو گرایش تعیین خواهد کرد.

باز و گشاده بودن به روی اندیشه‌‌‌ها، مردم و کالاها دنیای پیشرفته امروزی را به وجود آورد؛ چون هر اندازه بیشتر از ایده‌‌‌ها و نوآوری‌‌‌هایی که انتظارشان را نداریم استقبال کنیم، پیشرفت بیشتری خواهیم کرد. گشوده بودن جامعه یک‌اکوسیستم با ایده و برنامه واحد یا هدف آرمانی نیست. نقش دولت در این جامعه حمایت از جست‌وجوی ایده‌‌‌های بهتر و دادن آزادی به مردم برای زندگی کردن با برنامه‌‌‌های شخصی و تعقیب اهداف خاص خود، از طریق وضع مجموعه قواعدی است که برای همه شهروندان به‌طور یکسان اعمال می‌شود. دولت مجاز به دخالت به شکل «برگزیدن و برکشیدن برندگان» در حوزه‌‌‌های فرهنگی، اندیشه‌‌‌ای، کسب‌وکار و فناوری نیست؛ در عوض به هر کس حق آزمایش کردن ایده‌‌‌ها و روش‌های جدید را می‌دهد تا اگر نیازی از جامعه را برآورده کردند، برنده و مستحق پاداش شوند؛ حتی اگر منافع زمامداران فعلی مورد تهدید قرار گیرد. چنین جامعه‌‌‌ای همیشه پویا و در حال پیشرفت خواهد بود.

ارزشمندترین نهادهای فرهنگی، اقتصادی و فناوری در هر جامعه از بالا و مرکز برنامه‌‌‌ریزی نمی‌‌‌شوند، بلکه نتیجه همکاری و رقابت، آزمایش و آزمون و خطا هستند. هر اندازه مغزهای بیشتری در خلق و انباشت دانش مشارکت داشته باشند، آنها با خلاقیت‌‌‌های خود خواهند توانست مسائل بیشتری را حل کنند؛ به جای اینکه مساله جدیدی ایجاد کنند. متاسفانه ما انسان‌‌‌ها در عین حال که به تجارت علاقه داریم، قبیله‌‌‌گرا نیز هستیم و گاهی همکاری می‌‌‌کنیم تا دیگران را شکست دهیم. این دو ویژگی متضاد در ذات ما وجود دارد؛ یکی بازی حاصل‌‌‌جمع مثبت که فرصت‌‌‌های جدید، روابط جدید و مبادلات جدید را به نفع عموم خلق می‌کند و دیگری بازی حاصل‌‌‌جمع صفر که گمان می‌‌‌کنیم نفع دیگران به زیان ما تمام می‌شود. این باور باعث گرایش به جنگیدن با دیگران و جلوگیری از تبادل و تحرک اندیشه‌‌‌ها و کالاها می‌شود.

جنگ بین جامعه باز و بسته، جنگ بین دو گروه متفاوت نیست؛ بلکه جنگی است که درون همه ما در همه زمان‌‌‌ها جریان دارد. وقتی احساس تهدید می‌‌‌کنیم، خواهان رفتن به درون قبیله خود برای احساس امنیت و متحدشدن با هم‌قبیله‌‌‌ای‌‌‌ها می‌‌‌شویم. چنین وضعی ما را محافظه‌‌‌کارتر و دنباله‌‌‌رو و خواهان رهبری قوی می‌کند. این تهدیدهای واقعی یا ساختگی به کاهش رواداری و افزایش قضاوت شخصی می‌‌‌انجامند.

نوآوری‌‌‌ها همیشه با مقاومت گروه‌‌‌هایی مواجه می‌‌‌شوند که فکر می‌کنند از این نوآوری زیان می‌‌‌بینند؛ حال می‌‌‌خواهد این گروه‌‌‌ها فرادستان سیاسی یا حافظان سنت‌‌‌، کسب‌وکارهای دارای فناوری قدیمی و کارگران با مهارت‌‌‌های از رده خارج باشد. آنها انگیزه جلوگیری از تغییرات را با وضع ممنوعیت، تصویب قانون، ایجاد انحصار یا ساختن دیوار دارند و زمانی که ما نسبت به آینده نامطمئن پس از نوآوری بیمناک هستیم، اجازه می‌‌‌دهیم که آنها به کار خود ادامه دهند. جالب اینجاست که تقریبا همه چیزهایی که برای ما عزیز و محترم است و اینک فرض می‌‌‌کنیم با نوآوری تهدید می‌‌‌شوند، زمانی با نوآوری به وجود آمدند. این معضل، به‌‌‌ویژه درمورد حمایتگرایی فرهنگی صادق است؛ همیشه از وجود چیزی دفاع می‌شود که حمایتگرایان قبلی موفق به جلوگیری از حضورش نشدند.

هرچه تعداد مردم بیشتر باشد، احتمال اینکه کسی یک‌ایده یا فناوری مفیدی را عرضه کند افزایش می‌‌‌یابد، بنابراین نوآوری به میزان جمعیت به هم متصل و مرتبط وابسته است. پس یکی از روش‌های عقب نگه‌داشتن یک جامعه، سرکوب و ایجاد تفرق و انشقاق بین مردم است. وقتی گروه بزرگی از مردم از دانش‌‌‌آموختن یا مشارکت در تولید منع می‌‌‌شوند، آن جامعه داوطلبانه ایده‌‌‌ها، خلاقیت و نیروی کار در دسترس را محدود می‌کند. جوامعی که در طول تاریخ علیه زنان تبعیض قائل شدند، در واقع توانایی پیشرفت جامعه خود را به نصف کاهش دادند. هنگامی که به تجربه فراز و فرود ابرقدرت‌ها در طول تاریخ گسترده بشری نگاه می‌‌‌کنیم، هر ابرقدرتی- هر جامعه‌‌‌ای که توانست به سلطه جهانی برسد- با وجود تفاوت‌‌‌های بی‌شمار بین آنها دست‌‌‌کم با معیارهای زمان خودشان، هنگام به اوج رسیدن خود به‌‌‌شدت تکثرگرا و روادار بودند. حقیقتا در هر مورد، رواداری و تسامح عنصر جدایی‌‌‌ناپذیر از رسیدن به سروری و برتری بود.

رواداری راهبردی تمدن‌‌‌های تاریخی را نباید با مفاهیم مدرن رواداری و حقوق اقلیت‌‌‌ها اشتباه گرفت. امپراتوران باستانی اصلا به هر مفهومی از حقوق بشر شباهت نداشتند، آنها بردگی را اجرا می‌‌‌کردند و هرکس را که مقابل سلطه‌‌‌طلبی‌شان می‌‌‌ایستاد، بی‌رحمانه از بین می‌‌‌بردند. آنها تنوع قومی و هویتی را می‌‌‌پذیرفتند؛ چون می‌‌‌فهمیدند به دستاوردهای بیشتری می‌‌‌رسند و اگر به مردم بیشتری اجازه دهند به آنها کمک کنند، به دانش بیشتری دسترسی می‌‌‌یابند. مردمی که احساس کنند می‌‌‌توانند طبق باورها و سنت‌‌‌های خود زندگی کنند نیز اتباع وفادارتری خواهند بود.  نخستین امپراتوری بزرگ در جهان، امپراتوری هخامنشی بود که در قرن ششم پیش از میلاد بنا شد. این امپراتوری تمدن‌‌‌های خاورمیانه قدیم را فتح کرد و در اوج خود از بالکان تا هند گسترش یافت که تقریبا یک‌سوم جمعیت جهان را تشکیل می‌‌‌داد.

عامل اصلی این گسترش سریع، رواداری راهبردی آن بود. فاتحان پیشین مانند آشوری‌‌‌ها شهرهای تصرف‌‌‌شده را کاملا ویران و معابدشان را تخریب کردند و اغلب افراد غیرنظامی را کشتند. اما شاهان هخامنشی مانند کورش و داریوش، حاکم را برکنار کردند، اما ساختار اجتماعی محلی را دست‌‌‌نخورده باقی گذاشتند و به اتباع اجازه دادند آداب و رسوم خود را حفظ کنند. ایرانیان به جای تحمیل دین و سنت‌‌‌های خود بر سرزمین‌‌‌های جدید، مهارت‌‌‌ها و ایده‌‌‌های متفاوت از گروه‌‌‌های قومی گوناگون را به خدمت گرفتند. امپراتوری هخامنشی به شکوفایی رسید؛ نه به دلیل اینکه ایرانی‌‌‌ها آدم‌‌‌های برتری بودند، بلکه به دلیل اینکه فهمیدند از کاشفان فینیقیه‌‌‌ای، دانشمندان یونانی، اطبای هندی و منجمان بابلی فایده می‌‌‌برند. قصرهایشان مورد تحسین همگان بود؛ چون آنها در سبک‌‌‌های معماری خود از سبک‌های معماری آشوری‌‌‌ها، بابلی‌‌‌ها و مصری‌‌‌ها اقتباس و آنها را با سبک خود ترکیب کردند. در کنار این روحیه آسانگیری و رواداری، شبکه پیشرفته راه‌‌‌ها و مراسلات، ترجمه متون به چند زبان و پول واحد استاندارد، توانست یک‌امپراتوری بازرگانی و تبادل فرهنگی را تشکیل دهد.

اما دو قرن بعد، امپراتوری ایران مستبدتر و کمتر روادار شد که شاید واکنشی به محیط پیرامونی خصمانه‌تر بود. وقتی اردشیر سوم دوباره مصر را در سال 343 پیش از میلاد تصرف کرد، معابد را تاراج، ادیان محلی را سرکوب و مالیات‌‌‌های شدیدی وضع کرد. این دفعه بنا نبود اتباع به حد کافی ثروتمند و شاد باشند تا وفادار شوند، بلکه هدف تضعیف آنها تا حدی بود که نتوانند شورش و انقلاب کنند. اما این کار فقط خشم و تنفر را در آنها پرورش داد. چنین سیاستی روزنه‌‌‌ای برای فاتح جدید اسکندر مقدونی فراهم کرد که داریوش سوم را به زیر کشید و سراسر مناطق تحت کنترل هخامنشیان را به تسخیر خود درآورد.

لینک کوتاه : https://news.mccima.com/?p=3143

برچسب ها

نوشته های مشابه

ثبت دیدگاه

مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : 0
قوانین ارسال دیدگاه
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.