با اینهمه باز هم کلانشهر مشهد بزرگتر، شمار روستاییانی که بیل را زمین نهاده و افغانستانیهایی که سرزمینشان را رها کرده و به مشهد میآیند بیشتر، برجهایش بلندتر و بوستانهای شهری، فضای سبز، ویلاها و بریز و بپاشِ آب در آنها بیشتر میشود. هیچ خبری هم از کمآبی و بیآبی نیست که بماند، بر پشتبامها هم باغ میسازند. باغویلاهای اطراف مشهد هم هر روز بیشتر میشود. در دشت نیشابور هم، که گویی فرو مینشیند و درازای شکافش بیش از ۸۰ کیلومتر شده، صنایع پر آب افتتاح میشود.
در زمستان گاز و در تابستان برق کم است. گاز و برق که نیست، کارخانهها، مرغداریها، چاههای کشاورزی و خانهها را خاموش میکنند و صنعتگران و کشاورزان به خاک سیاه مینشینند، میلیونمیلیون جوجه و مرغ کشته میشوند و پر و بال مرغداران برچیده میگردد.
مردم هم ناچارند با داشتن بزرگترین میدانهای نفت و گاز جهان، با بیبرقی و بیگازی بسوزند و بسازند. میگویی آب از جنس برق نیست. ایران از بهترین کشورها برای گسترش انرژیهای پاک خورشیدی و بادی دنیا است. با ساخت نیروگاههای خورشیدی و بادی نهتنها ناترازیهای انرژی تراز میشود که میتوانیم انرژی به کشورهای همسایه هم بفروشیم. بهتر است روی این موضوعات تمرکز کنیم.
ولی آب چه؟ آبخوانهای زیرزمینی را که خشکاندیم، این سرزمین را برای همیشه نابود خواهیم کرد. آب که از بارش میآید. کلیدِ بارش هم در دستِ خداست. سعدی هم هشت قرن پیش فرموده:
«اگر باران به کوهستان نبارد به سالی گردد دجله خشکرودی»
پس چرا یکبار نشد که شیرِ آبِ خانهات را باز کنی و آبی از آن چکه نکند؟ تا از این خوابِ گران بیدار شوی؟
میگویم راست میگویی. ما سالهاست آبی را که چندینهزار سال در آبخوانهای زیرزمینی تلنبار شده برمیداریم و هدرش میدهیم. آبِ زیرزمینی و نابودیِ آبخوان دیده نمیشود. موریانه در پیِ ساختمانِ چوبی و سرطانِ زمین است. آهسته میآید و پیوسته ریشهات را میخورد و پنجهی مرگ بر جانت میافشاند تا سرزمینت را به خاکِ سیاه بنشاند. اغلب مدیران هم که به آیندهنگری توجه چندانی ندارند.
در دشتِ مشهد از سال ۱۳۴۸ که ترازِ آبیِ دشت برهم خورد، هرچه پس از آن سد زده و چاه کنده و آب برداشتهایم، دیگر آب نبوده، خونِ زمین است که برمیداریم و ریشههای زندگی و فردایمان را میسوزانیم. آبخوانِ زیرزمینی را که نابود کردیم، دیگر ناچاریم یا بمیریم یا از سرزمینِ سوخته آواره شویم.
در تاریخِ جهان هیچ مردمی چنین سر بههوا «خانه بر آب نساخته» و امروزشان را به بهای نابودیِ همیشگیِ سرزمینشان نگذراندهاند. مغولان با ایران چنین که ما بیخِردان میکنیم نکردهاند و چون ما ریشهی این سرزمین را برای همیشه نسوزاندهاند.
در دشتهایمان دیگر آبی نداریم که برداریم. بیش از نیمقرن است که از اندوخته میخوریم و سرزمینمان را برای همیشه نابود میکنیم. در دشتِ مشهد فرونشست از باختر به قاسمآباد، از خاور به فرودگاهِ مشهد و از شمال به بیمارستانِ رضوی و پلِ قائم رسیده است. با بیخردی کلانشهرِ مشهد را هم بهسوی فرونشستها گسترش میدهیم.
حفر چاه در دشتهای خشکیده، بزرگترین خیانت به ایران و آیندگان است. باید بیپرده با مردم گفتوگو و سندِ سازگاری با کمآبی را اجرا کنیم. دشتهای خشکیده دیگر آبی ندارند.
سالهاست آنچه را از چاههای ژرف برمیداریم و با آن کشاورزی میکنیم، فولاد میسازیم، در خانه و ویلا مینوشیم و سر و بدنمان، ظرف و رخت و سرسرا و خودرومان را میشوییم و… آب نیست. خون است. خونِ زمینِ پیر و رنجور است. «چنین آسان منوشیدش.»
ثبت دیدگاه
مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : ۰