در موقعیتهای غیرمنتظره طوری عمل میکند که انگار از قبل برایش آماده بوده. برای بسیاری از ما، این نوع عملکرد شبیه جادوست. اما اینطور نیست. این رفتارها حاصل یک نوع طرز فکر متفاوت است؛ چیزی که ما نامش را «نگرش ذهنی مدیران ارشد» گذاشتهایم.
بهترین قسمت ماجرا کجاست؟ اینکه لازم نیست مدیر یک شرکت بزرگ فورچون ۵۰۰ باشید تا این نوع نگرش را در خود پرورش دهید. این نگرش کمک میکند هوشمندانهتر فکر کنید، قاطعانهتر عمل کنید و با اعتماد به نفس بیشتری بر چالشها غلبه کنید؛ صرف نظر از این که در چه جایگاهی هستید یا چه هدفی دارید. ما از پنج مدیر ارشد شرکتهای برتر پرسیدیم که راز نگرش «برگشتپذیر» آنها چیست که کمک کرده به ردههای بالا برسند. آنها این توصیهها را در اختیار ما گذاشتند:
۱- رها کنید، ادامه دهید
برگشتپذیری یا «تابآوری» یعنی توانایی برخاستن و ادامه دادن، پس از شکست یا عبور از بحران. اگر دارای چنین ذهنیتی باشید به خوبی میتوانید با شرایط دشوار یا پیشبینی نشده سازگار شوید. برگشتپذیری یکی از لازمههای اصلی نگرش موفقیتآمیز است. چیزی که امروز از نظرتان، موفقیت محسوب میشود، چه برای خودتان چه تیمتان، ممکن است شش ماه بعد تغییر کند. نمیتوانید در گذشته گیر کنید و به آنچه «ای کاش اتفاق میافتاد» بچسبید. باید رو به جلو حرکت کنید و موفقیت را از نو تعریف کنید.
الگو بودن در زمینه برگشتپذیری، بخش مهمی از ماجراست. نمیشود فقط درباره برگشتپذیری صحبت کنید. باید آن را در عمل زندگی کنید. باید در این زمینه الگوی دیگران باشید. این به چه معناست؟ یعنی بتوانید از پروژهها یا برنامههایی که دیگر به درد شما و تیمتان نمیخورند دل بکنید.
یعنی رک و بیپرده از شکستها و ضررها صحبت کنید، نه این که آنها را زیر فرش پنهان کنید. اگر اهداف یا معیارهایی را تغییر دادهاید باید علتش را به روشنی برای اعضا توضیح دهید و چشمانداز جدیدتان را با آنها در میان بگذارید. به تیمتان نشان دهید که چطور میتوانید با هم از پس شرایط بحرانی یا شکستها بربیایید و دوباره سرپا شوید. توانایی برگشتن به مسیر بعد از ضربه خوردن، یکی از لازمههای کلیدی دستیابی به موفقیت است.
۲- جایگاهتان را بشناسید و به دیگران اعتماد کنید
مدیر عامل، مدیر ارشد بازاریابی، مدیر ارشد فروش. این افراد در سطوح ارشد چه وجه اشتراکی دارند؟ همه آنها «رئیس» (chief) هستند. اما رئیس بودن یعنی چه؟ یک رئیس، رهبر سازمان است. او وظیفه هدایت دیگران را بر عهده دارد. چطور میشود چنین نگرشی پیدا کرد؟ با تمرکز روی دو چیز:
اولی این است که بدانید شغل و وظیفهتان دقیقا چیست. برای داشتن نگرش یک مدیر ارشد، باید نقش خود را در سازمان بشناسید و درک کنید. نقش شما فکر کردن، برنامهریزی و هدفگذاری است. این شما هستید که مسیر را تعیین میکنید و سپس افراد را به آن مسیر هدایت میکنید. وظیفه شما تمرکز بر افرادتان و یافتن بهترین استعدادها و حفظ آنهاست. و اینجاست که به نکته دوم میرسیم.
دومی، اعتماد کردن به دیگران در انجام وظایفشان است. مدیران سازمانی واقعی به افرادشان ایمان دارند، از آنها حمایت میکنند و منابع لازم را برای انجام وظایفشان در اختیارشان میگذارند – از آموزش گرفته تا دلگرمی و البته، دستمزد مناسب – چون میدانند این یک قانون است: «هر چقدر پول بدهی، همانقدر آش میخوری.» پس به همان اندازه که هزینه میکنی، چیزی دریافت میکنی. این مدیران سازمانی، به طور مستمر به کارکنان خود بازخورد میدهند و وقتی کارمندی مرتکب خطایی میشود، پشت او میایستند چون میدانند که کارکنان خوب از اشتباهات خود درس میگیرند.
۳- اعتماد به نفس، شفافیت، تسلط
برای مدیران عامل و روسای تیمها ضروری است که «تابآوری ذهنی» را فرا بگیرند و «خستگی تصمیمگیری» را مدیریت کنند. من خودم در رشته قایقرانی، ورزشکار منتخب بودهام، دو شرکت راهاندازی کردهام و طی مسیر شغلیام به بنیانگذاران و استارتآپهای بسیاری مشاوره دادهام. وقتی پای هدایت افراد در میان است، میدانم چطور با سرعت عمل، واکنش نشان دهم، تصمیم بگیرم و شرایط را مدیریت کنم. وقتی با اعضای تیمتان صحبت میکنید، مهم است که تردید از خودتان نشان ندهید. باید با اطمینان و اقتدار صحبت کنید و همزمان، اعتماد آنها را به دست آورید. به عبارت دیگر، باید اعتماد به نفس داشته باشید بدون آنکه بخواهید کنترلشان کنید یا از تاکتیکهای مبتنی بر ارعاب و تهدید استفاده کنید (این تاکتیکها به شکلهای مختلفی نمود پیدا میکنند، از جمله تحقیر افراد در جمع، مدیریت ذرهبینی یا پنهان کردن اطلاعات مهم از آنها).
حفظ تمرکز و روحیه مثبت تیم در شرایط بحرانی نیز بخشی از قدرت و تابآوری ذهنی است. بارها پیش آمده که تیمم، کار را بد شروع کرده و در آن لحظات، تمام اولویت من این بوده که قایق را دوباره از نو تنظیم کنم، ریتم را اصلاح و دوباره هماهنگ کنم و تمرکز را دوباره به سرنشینان برگردانم. در عرصه کسبوکار هم ماجرا دقیقا همین است. باید درباره چالشهای شرکت با ادبیاتی کاملا صریح و شفاف با آنها صحبت کنید اما بلافاصله، مراحل را برایشان توضیح دهید: این که «ما به عنوان یک تیم چه قدمهایی باید برداریم تا از این موانع عبور کنیم.» من یک توانایی مهم دارم.
بلدم چطور بهترین عملکرد را از هر عضو تیم، بیرون بکشم و میدانم هر کدام را چقدر باید هُل بدهم بدون آن که احساس خستگی یا فرسودگی کنند. به عبارت دیگر، من ظرفیت هر یک از اعضای تیمم را میشناسم. بعضی از اعضای تیم با تشویق، شکوفا میشوند در حالی که بعضی دیگر، اگر وظیفه مشخص یا چالشی به آنها سپرده شود، بهترین عملکرد را از خود نشان میدهند. اما یک چیز بین همه مشترک است: «همه باید احساس ارزشمند بودن کنند.»
در نهایت، نباید فراموش کنیم که «تمرین ذهنی» و «بازیابی» بسیار مهمند چرا که کار و تمرکز عمیق و خستگی ناشی از تصمیمات پشت سر هم میتوانند ما را تحلیل ببرند. همانطور که ورزشکاران و قایقرانها استقامت بدنی را تمرین میکنند، ما نیز باید ذهنمان را تمرین دهیم تا قدرتمند و چابک باشد. من همیشه به خودم یادآوری میکنم که «استراحت هم بخشی از تمرین است» و همیشه برای «مدیتیشن و تمرینهای تنفسی» وقت میگذارم. بهعلاوه، بخشی از کارها را به اعضای تیم واگذار میکنم. اما مهمتر از همه این است که روی اهداف شرکتتان تمرکز داشته باشید یا به قول یک ورزشکار، «در مسابقه خودت بدو.» ما فقط روی چیزی کنترل داریم که بر آن تمرکز کرده باشیم. بنابراین، سنجیده و هوشمندانه عمل کنید و روی اهدافی تمرکز کنید که بیشترین همخوانی را با اولویتها و اهداف سازمان دارند.
۴- لزوما هر چالشی به واکنش فوری نیاز ندارد
یکی از ویژگیهای اصلی مدیران ارشد موفق، داشتن طرز فکر انعطافپذیر است. در گذشته، اتخاذ تصمیمات سریع و قاطع، یکی از اولویتهای اصلی بود. اما در دنیای کسبوکار امروز که به سرعت در حال تحول و تکامل است، رویکرد سازگارانه اهمیت بیشتری پیدا کرده. لزومی ندارد که به هر چالشی بلافاصله پاسخ دهید. گاهی بهترین کار این است که صبر کنید، مشاهده کنید و سپس متناسب با شرایط، خود را تطبیق دهید. انعطافپذیری یعنی پذیرش و استقبال از تغییر، حرکت با جریان، آزمودن استراتژیهای مختلف و درس گرفتن از نتایج آنی و سپس تصمیمگیری سنجیده و با اتکا به اطلاعات و آموختهها.
مثلا همین هوش مصنوعی. وقتی ابتدا مطرح شد، موجی از تغییرات گسترده و ابهامات را با خودش آورد. در چنین موقعیتهایی، هیچ تصمیم درست یا غلط مطلقی وجود ندارد چون بخش زیادی از ماجرا، شبیه به شرطبندی روی ناشناختههاست. یک ذهنیت خشک و غیرمنعطف، ممکن است باعث شود تصمیمات عجولانه و مبتنی بر ترس یا اطلاعات ناقص بگیرید در حالی که یک مدیر سازمانی منعطف، روندها را زیر نظر میگیرد، ایدههای جدید را امتحان میکند و هر جا لازم باشد، تغییر مسیر میدهد. مدیران ارشد سازمانی با حفظ روحیه تطبیقپذیری، میتوانند شرایط نامطمئن را بهتر مدیریت کنند و تصمیمات هوشمندانهتری بگیرند که با موفقیت بلندمدت سازمان همراستا باشند، نه این که صرفا واکنشهای فیالبداهه یا عجولانه نسبت به تغییرات کوتاهمدت نشان دهند.
ما در شرکت Valux Digital به جای مقاومت در برابر هوش مصنوعی، آن را پذیرفتیم و در خدماتمان ادغام کردیم. به جای این که همچنان یک آژانس بازاریابی دیجیتال و روابط عمومی باشیم که کاملا متکی بر نیروی انسانی بود، تصمیم گرفتیم راهکارهای سلفسرویس مبتنی بر هوش مصنوعی را امتحان کنیم، در حالی که همچنان از تخصص تیم حرفهایمان بهره میگیریم. با ترکیب خلاقیت انسانی و تفکر استراتژیک با قابلیتهای هوش مصنوعی پیشرفته، یک مدل ترکیبی قدرتمند طراحی کردیم که هم کارآمدی بیشتری دارد و هم کیفیت را فدا نمیکند. این رویکرد به ما کمک میکند همگام با روندهای صنعتمان باشیم و همزمان، راه حلهای نوآورانه به مشتریهایمان ارائه دهیم.
۵- همه چیز به «اهرم» و «مقیاسپذیری» برمیگردد
اغلب کارآفرینها تصور میکنند که طرز فکر مدیر ارشد یعنی گرفتن تصمیمات بزرگ. اما در واقع، کلید اصلی، پرسیدن سوالهای بهتر است. بهترین مدیران سازمانی که میشناسم، چه مدیر عامل یک شرکت فورچون ۵۰۰ باشند چه موسس یک استارتآپ کوچک، روی دو چیز تمرکز دارند: اهرم و مقیاسپذیری. اهرم یعنی با کمترین ورودی، بیشترین اثر را ایجاد کنید. لازم نیست همه کارها را خودتان انجام دهید. مهم است که کارِ درست را انجام دهید. این یعنی سیستم ایجاد کنید، کارها را تا حد ممکن اتوماتیک کنید و برای حوزههای کلیدی، افرادی را استخدام کنید که حتی از خودتان توانمندتر باشند.
و اما مقیاسپذیری، از «تکرارپذیری» میآید. اگر یک کار، تنها در صورتی نتیجه میدهد که خود شما شخصا در انجامش نقش داشته باشید، پس آن کار، مقیاسپذیر نیست. مدیران ارشد موفق همیشه اینطور فکر میکنند: «چطور میتوان کاری کرد که هر تصمیم، چه در بازاریابی چه در فروش، قابل توسعه و چند برابر شدن باشد؟»
یک صحتسنجی مهم: بهترین مدیران عامل افرادی هستند که ذهنیت یک بازاریاب را دارند. آنها میدانند که در دنیای امروز، «توجه» مثل پول است. یک سرمایه واقعی. اما جلب توجه به تنهایی کافی نیست. مهم این است که میخواهید با آن توجه چه کار کنید و چطور آن را به موفقیت پایدار تبدیل کنید. پرورش و تبدیل توجه به مشتری، مهم است اما موفقیت، از «حفظ» آن حاصل میشود. رشد واقعی، جایی اتفاق میافتد که بتوانید مشتریان را حفظ کنید.
اگر دائما در حال جذب مشتریهای جدید باشید ولی نتوانید فعلیها را حفظ کنید، در واقع دارید آب در هاون میکوبید و انرژی خود را هدر میدهید. مدیران سازمانی خلاق، کسبوکارهایی بنا میکنند که هم مشتریها را جذب میکنند، هم آنها را دخیل، وفادار و مشتاق به بازگشت نگه میدارند. چون در نهایت، رشد فقط به افزایش تعداد نیست بلکه به روابطی بستگی دارد که در گذر زمان، عمیق میشوند و تاثیرات مثبت ایجاد میکنند.
ثبت دیدگاه
مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : ۰