سه ضلع تهدید علیه تجارت جهانی در دوران گذار، مثل ایلان ماسک نباشید! نهادگرایی و ثبات سیاسی در فضای تازه زیر و بم قانون «تأمین مالی تولید و زیرساختها» از نگاه بخش خصوصی بهرهگیری از ظرفیتهای قانونی و شفافسازی قوانین، لازمه توسعه بخش کشاورزی است مسیریابی ماشین اقتصاد درخواست تشکیل شعب تخصصی قضایی حوزه معدن در خراسان رضوی چهار گام تا رفع بیانگیزگی در محیط کار
اغلب نومدیران و مدیران کمتجربه در زمان آغاز فعالیت مدیریتیشان دچار سردرگمی هستند و عمدتا تصمیم میگیرند از مدیران باتجربهتر تقلید کرده و سبکهای مدیریت و رهبری آنها را در پیش بگیرند.
وقتی رئیستان به هوای شغل دیگری کارش را ترک میکند، ممکن است وسوسه شوید از او پیروی کنید و دنبالش بروید؛ بهخصوص اگر اعتماد زیادی به او داشته باشید و روابطتان صمیمانه باشد. اما آیا فکر خوبی است؟ در این مطلب توصیههایی از «ننسی روتبارد»، استاد مدیریت و معاون دانشکده وارتون دانشگاه پنسیلوانیا و «اریکا پیرس ویلیامز»، مشاور حوزه توسعه رهبری سازمانی و بنیانگذار و مدیر شرکت مشاوره پیرسینگ استرتجیز ارائه میکنیم. این دو نفر، پنج سوال را مطرح میکنند که باید قبل از هر تصمیمی از خود بپرسید: آیا میدانم چرا رئیسم تصمیم به رفتن گرفته؟ نقش رئیسم در موفقیتم چقدر حیاتی بوده؟ تا چه حد نگران آینده سازمان هستم؟ آیا امکان رفتن دارم و واقعا دلم میخواهد این کار را بکنم؟ آیا رئیسم صریح و مستقیم به من پیشنهاد کار داده؟
همه ما در محل کار کارکنانی داریم که به دلیل داشتن استعداد برتر، متمایز از سایرین هستند. این افراد باهوش و دقیق هستند، بسیاری از کارها را انجام میدهند، عملکرد خوبی دارند و بهطور کلی بسیار باپشتکارند. همه دوست دارند آنها را در یک پروژه یا به عنوان عضو دائمی تیم خود داشته باشند. آنها به عنوان آهنربا برای انجام وظایف بیشتر و بزرگتر عمل میکنند. البته هیچ مشکلی در این زمینه وجود ندارد و زمانی که بهطور موثر به کار گرفته شوند، میتوانند به پیشرفت سازمان کمک کنند.
دو تیم کاری را در نظر بگیرید که در حال رقابت با هم برای انجام بهتر یک پروژه هستند و یکی از آنها از اعتماد به نفس بیشتری نسبت به تیم دیگر برخوردار است. در این حالت، اعضای تیم دارای اعتماد به نفس بیشتر، مطمئن هستند که شانس خیلی خوبی برای برنده شدن دارند و در نتیجه تصمیمهای درستتری میگیرند و به شکلی یکپارچهتر و منسجمتر باهم کار میکنند. در طرف مقابل، تیمی قرار دارد که اعضایش اعتماد به نفس شکنندهای دارند و در مورد تواناییهایشان دچار تردید هستند. درنتیجه آنها نمیتوانند کارها را به درستی انجام دهند. در چنین شرایطی به طور حتم برد با تیم دارای اعتماد به نفس بالاتر است.
مدیران باتجربه و تیزهوش به خوبی میدانند که هوش و استعداد و تحصیلات به تنهایی نمیتواند افراد موفق را از دیگران متمایز سازد بلکه این ذهنیت افراد است که به آنها برای روبهرو شدن با چالشهای سخت زندگی کمک میکند و آنها را از دیگران متمایز میسازد.
دههها این موضوع را در مغز هر دانشجوی مدیریت فرو میکردند که هدف نهایی هر کسب و کاری، «حداکثرسازی ارزش برای سهامداران» است. حتی میلتون فریدمن، برنده جایزه نوبل اقتصاد فقط و فقط یک مسوولیت اجتماعی برای کسب و کارها متصور بوده است.